قسمت سوم

زین پیش به شبهای سیاه شبه‌ناک خورشید همی نمودی از عارض پاک
امروز به عارضت همی گوید خاک ای روز زمانه «انعم الله مساک»

ناید به کف آن زلف سمن مال به مال نی رقص کند بر آن رخان خال به خال
ای چون گل نو که بینمت سال به سال گردنده چو روزگاری از حال به حال

هر چند شدم ز عش تو خوار و خجل در عشق بجز درد ندارم حاصل
از تو نکنم شکایت ای شمع چگل کین رنج مرا هم از دل آمد بر دل

ای عهد تو عهد دوستان سر پل از وصل تو هجر خیزد از عز تو دل
پر مشغله و میان تهی همچو دهل ای یک شبه همچو شمع و یک روزه چو گل

از گفته‌ی بد گوی تو چون هر عاقل در کوشش خصم تو چو هر بی‌حاصل
خالی نکنم تا ننهندم در گل سودای تو از دماغ و مهر تو ز دل

با چهره‌ی آن نگار خندان ای گل بیرون نبری زیره به کرمان ای گل
بیهوده تن خویش مرنجان ای گل هان چاک مزن بر به گریبان ای گل

ای عمر عزیز داده بر باد ز جهل وز بی‌خبری کار اجل داشته سهل
اسباب دوصد ساله سگالنده ز پیش نایافته از زمانه یک ساعت مهل

در عشق تو خفته همچو ابروی توام زخمم چه زنی نه مرد بازوی توام
در خشم شدی که گفتمت ترک منی؟ بگذاشتم این حدیث، هندوی توام

از روی عتاب اگر چه گویی سردم در صف بلا گرچه دهی ناوردم
روزی اگر از وفای تو برگردم در مذهب و راه عاشقی نامردم

بسیار ز عاشقیت غمها خوردم در هجر بسی شب که به روز آوردم
رنج دل و خون دیده حاصل کردم گر جان برم از دست تو مرد مردم