لبهات می ست و می بود اصل طرب | چندان ترشی درو نگویی چه سبب | |
تو از نمک آنچنان ترش داری لب | گر می ز نمک ترش شود نیست عجب |
□
نیلوفر و لاله هر دو بیهیچ سبب | این پوشد نیل و آن به خون شوید لب | |
میشویم و میپوشم ای نوشین لب | در هجر تو رخ به خوان و از نیل سلب |
□
تا بشنیدم که گرمی از آتش تب | گرمی سوی دل بردم و سردی سوی لب | |
مرگست ندیمم از فراقت همه شب | تب با تو و مرگ با من این هست عجب |
□
از روی تو و زلف تو روز آمد و شب | ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب | |
تا عشق مرا روز و شبت هست سبب | چون روز و شبت کنم شب و روز طلب |
□
تا دیدهام آن سیب خوش دوست فریب | کو بر لب نوشین تو میزد آسیب | |
اندیشهی آن خود از دلم برد شکیب | تا از چه گرفت جای شفتالو سیب |
□
بیخوابی شب جان مرا گر چه بکاست | جر بیداری ز روی انصاف خطاست | |
باشد که خیال او شبی رنجه شود | عذر قدمش به سالها نتوان خواست |
□
ای جان عزیز تن بباید پرداخت | گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت | |
اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت | با روی نکو چو عاشقی خواهی باخت |
□
آن موی که سوز عاشقان میانگیخت | کز یک شکنش هزار دلداده گریخت | |
آخر اثر زمانه رنگی آمیخت | تا در کفش از موی سیه پاک بریخت |
□
در دوستی ای صنم چو دادم دادت | بر من ز چه روی دشمنی افتادت | |
دشمن خوانی مرا و خوانم بادت | ای دوست چو من هزار دشمن بادت |
□
ای مانده زمان بنده اندر یادت | دادست ملک ز آفرینش دادت | |
تو عید منی به عید بینم شادت | ای عید رهی عید مبارک بادت |