ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند
|
|
وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند
|
سرمایهی عیشند چو بر جام برآیند
|
|
پیرایهی نازند چو در خدمت یارند
|
ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند
|
|
حوران حصاری و گشاینده حصارند
|
از چشمهی پیکان به کمان آب برانند
|
|
در آتش شمشیر به صف دود برارند
|
زنگار ز مس بگذرد و زنگ ز آهن
|
|
ز آن تیر و سنان از مس و آهن بگذارند
|
از چین و ختا و ختن و کاشغر آیند
|
|
از تبت و یغما و زخر خیز و تتارند
|
المنةلله تعالی که ازیشان
|
|
در لشکر سلطان عجم بیست هزارند
|
بهرامشه مسعود آن شاه که او را
|
|
شاهان جهان باج ده و ساو گذارند
|
آن نیست مگر خواجهی ما تاجی ابوبکر
|
|
ایزد نگهش دارد از هر بد و هر مکر
|
بی کوشش اجرام هنر کرد منیرش
|
|
بی گردش ایام خرد کرد خطیرش
|
گر ملک خرد ملک امیر تن او شد
|
|
نشگفت که تایید الاهیست وزیرش
|
بر چرخ عجب نیست گر از روی تفاخر
|
|
ناهید مغنی شود و تیر دبیرش
|
آن کز اثر کینهی او با دم سردست
|
|
هرگز نکند ز آتش خود گرم اثیرش
|
آنکو به بقای تن او شاد نباشد
|
|
ادبار فنا هم به بقا کرد ز حیرش
|
بخشد غرض خلق بدانگونه که گویی
|
|
صاحب خبر آز و نیازست ضمیرش
|
در قلزم اگر بنگرد از دیدهی همت
|
|
از روی بزرگی نشمارد به غدیرش
|