ترجیع در مدح تاج‌الدین ابوبکربن محمد

مست‌ست جهان از پی تقدیر همیشه ما مست عصیریم که فرزند جهانیم
از بهر سماع و می آسوده نه اکنون دیریست که مولای مغنی و مغانیم
نی نی که شدستیم ز بس جود و لطافت مولای تو ای خواجه که احرار جهانیم
آن نیست مگر خواجه‌ی ما تاجی ابوبکر ایزد نگهش دارد از هر بد و هر مکر

ترکان پریوش به دو رخ همچو نگارند وز ناز به باده چو گل و سرو ببارند
سرمایه‌ی عیشند چو بر جام برآیند پیرایه‌ی نازند چو در خدمت یارند
ترکان سپاهی و فروزنده سپاهند حوران حصاری و گشاینده حصارند
از چشمه‌ی پیکان به کمان آب برانند در آتش شمشیر به صف دود برارند
زنگار ز مس بگذرد و زنگ ز آهن ز آن تیر و سنان از مس و آهن بگذارند
از چین و ختا و ختن و کاشغر آیند از تبت و یغما و زخر خیز و تتارند
المنةلله تعالی که ازیشان در لشکر سلطان عجم بیست هزارند
بهرامشه مسعود آن شاه که او را شاهان جهان باج ده و ساو گذارند
آن نیست مگر خواجه‌ی ما تاجی ابوبکر ایزد نگهش دارد از هر بد و هر مکر

بی کوشش اجرام هنر کرد منیرش بی گردش ایام خرد کرد خطیرش
گر ملک خرد ملک امیر تن او شد نشگفت که تایید الاهیست وزیرش
بر چرخ عجب نیست گر از روی تفاخر ناهید مغنی شود و تیر دبیرش
آن کز اثر کینه‌ی او با دم سردست هرگز نکند ز آتش خود گرم اثیرش
آنکو به بقای تن او شاد نباشد ادبار فنا هم به بقا کرد ز حیرش
بخشد غرض خلق بدانگونه که گویی صاحب خبر آز و نیازست ضمیرش
در قلزم اگر بنگرد از دیده‌ی همت از روی بزرگی نشمارد به غدیرش