در رثای محمد بهروز

گر کسان گرسنه گرد تو در همه با گوشت مرغ خو کرده
پس اگر بر پریده او سوی تو نپریده ازو بیازرده
نیک زشتست با چو تو عمری ظلم را پر و بال گسترده
داده همنام خود به ده مطلب یاری از هندوان نو برده
کی تواند سپیدچرده شده آنکه کرد ایزدش سیه‌چرده
ای درون هزار پرده شده لن ترانی نبشته بر پرده
گر که مستوجبست حد ترا این سنایی شراب ناخورده
هم وبالی نباشدت گر ازو در گذاری گناه ناکرده
بدهی این گدای گرسنه را بدل نان برنج پرورده

این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه
طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه
در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر بر بساط صایبی خفتند طراران همه
در لحد خفتند بیداران دین مصطفا بر فلک بردند غیو و نعره میخواران همه
حیز متواری بدی زین پیش اکنون شد پدید زان که بی‌ننگند و بی‌عارند عیاران همه
غارتی را عادتی کردند بزازان ما در دکان دارند ازین معنی به خرواران همه
بی‌خبر گشته‌ست گوش عقل حق‌گویان دین بی‌بصر گشته‌ست گویی چشم نظاران همه
ای جهان دیده کجااند آن جهانداران کجا وی ستمدیده کجااند آن ستمگاران همه
آنکه از من زاد کو و آنکه زو زادم کجاست آن رفیقان نکو و آن مهربان یاران همه
و آن سمن رویان گل بویان حوراپیکران آنکه گل بودی خجل زان روی گلناران همه
مرگشان هم قهر کرد آخر به امر کردگار ای برادر مرگ دان قهار قهاران همه