گفت بر دوخته مرا شعری | خواجه خیاطی از سر فرهنگ | |
معنی او چو ریسمان باریک | قافیت همچو چشم سوزن تنگ |
□
طلوع مهر سعادت به ساحت اقبال | ظهور ماه معالی بر آسمان جلال | |
نتیجهی کرم و مردمی و فضل و هنر | طلیعهی اثر لطف ایزد متعال | |
خجسته باد و همایون مبارک و میمون | به سعد طالع و بخت جوان و نیکوفال |
□
تو مرا از نسب و جان و خرد خویش منی | من از آمیزش این چار گهر خویش توام | |
تو همه روزه بیاراسته چون دین منی | من همه ساله برهنه شده چون کیش توام | |
پیش من حسن همانست که تو پیش منی | نزد تو عیب چنانست که من پیش توام |
□
هر چند در میان دو گویم زمین و چرخ | لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنهام | |
در دیدهی سخای تو پوشیده ماندهام | زان پیش تو چو نور دو چشمت برهنهام |
□
آن حور روح فش را بر عقل جلوه کردم | و آن شربها که دادی بر یاد تو بخوردم | |
یاقوت نفس کشتم زان گوهر شریفت | کازاد کرد چون عقل از چرخ لاژوردم | |
گردم به باد ساری گردی همی ولیکن | باران تو بیامد بنشاند جمله گردم | |
گفتی جواب خواهم شرط کرم نبود این | بگذاشتی چو فردان در زیر خویش فردم | |
گر قطعه خوش نیامد معذور دار زیرا | هم تو عجول مردی هم من ملول مردم | |
من توبه کرده بودم زین هرزهها ولیکن | چون حکم تو بدیدم زین توبه توبه کردم |
□
زشت همی گویی هر ساعتم | رو تو همی گویی که من نستهم | |
روی نکوی تو چکار آیدم | شاعرم ای دوست نه من کان دهم |
□
چو بر قناعت ازین گونه دسترس دارم | چرا ازین و از آن خویشتن ز پس دارم | |
خدای داند کز هر چه جز خدای بود | ازو طمع چو ندارم گرش به کس دارم |