در صف خانگاه محمد منصور واقع در سرخس که وی در آن داروخانه و کتابخانه برای فقرا و درویشان بنیاد نهاد

لب روح الله ست یا دم صور خانگاه محمد منصور
که ز درس و کتاب و دارو هست از سه سو دین و جان و تن را سور
زین بنا ایمن از دو چیز سه چیز تن و جان و دل از قبور و فتور
تعبیه در صدای هر خم اوست لحن داوود با ادای زبور
از تحلیش تیره چهره‌ی تیر وز تجلیش طیره توده‌ی طور
در تن ار علتی‌ست اینجا خواه حب مرطوب و شربت محرور
در دل ار شبهتیست اینجا خوان لوح محفوظ و دفتر مسطور
کتب اینجاست ای دل طالب دارو اینجاست ای تن رنجور
عیسی اینجاست ای هوای عفن خضر اینجاست ای سراب غرور
پس ازین زین ستانه خواهد بود دولت و رحمت و قصور و حبور
صفت و صورتش گه ادراک برتر از گوش روح و دیده‌ی حور
چون بدو چشم نیک درنرسد چونش گویم که چشم بد ز تو دور
مجد او داشت مر سنایی را در نثای سنای خود معذور

اگر چون زر نخواهی روی عاشق منه بر گردن چون سیم سنگور
جهان از زشت قوادان تهی شد که حمال فقع باید همی حور

ای سنایی به گرد حران گرد تا بیابی ز جود ایشان چیز
نزد نادیدگان و نااهلان کی بود بذل و همت و تمییز
کودک خرد بی‌خرد بدهد زر سی دانه را به نیم مویز
بی‌نوا سوی بی‌سخا نشوی غر نگردد به گرد آلت حیز

هر که زین پیش بود امیر سخن از امیر سخا شدند عزیز