در رثای امیر معزی

تا چند معزای معزی که خدایش زینجا به فلک بر دو قبای ملکی داد
چون تیر فلک بود قرینش به ره آورد پیکان ملک بر دو به تیر فلکی داد

بی‌طمع باش اگر همی خواهی تا نیفتی ز پایه‌ی امجاد
زان که چون مرغ دشتی ز ره طمع کرد آهنگ دانه‌ی صیاد
ناشده حلق او چو حلقه‌ی دام همچو حرف طمع شدش ابعاد
که مصاریع گنج خانه‌ی فضل در کف مالکست یا حماد
راه رو تا به عقل بشناسی خاک زرگر ز خانه‌ی حداد
گر نخواهی ز نرگس و لاله چهره گه زرد و گه سیه چو مداد
در جهان همچو سوسن عاشق چهره زیبنده باش و طبع آزاد
زندگی ضعف یک دو روزه‌ی تو آتش فتنه در جهان افتاد
تا ابد بیش ذات پاک ترا از جهان هیچ کار بد مرساد

یک نیمه عمر خویش به بیهودگی به باد دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمان و ز تقدیر ایزدی بر کس چنین نباشد و بر کس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست یا قسم من ز دانش من کمتر اوفتاد

گر چه شمشیر حیدر کرار کافران کشت و قلعه‌ها بگشاد
تا سه تا نان نداد در حق او هفده آیت خدای نفرستاد

من نگویم که قاسم‌الارزاق نعمت داده از تو بستاناد
بلکه گویم که هیچ بخرد را حاجتومند تو نگرداناد

مرا به غزنین بسیار دوستان بودند به نامه‌ای ز من آن قوم را نیامد یاد
مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود خدای عزوجل جمله را بیامرزاد