مرد چون عیسی مریم باید اندر راه صدق
|
|
تا بداند قدر حرف و آیت انجیل را
|
در شب تاری کجا بیند نشان پای مور
|
|
آنکه او در روز روشن هم نبیند پیل را
|
هر کسی بر تخت ملکت کی تواند یافتن
|
|
همچو گیسوی عروسان دستهی زنبیل را
|
از برون سو آب و روغن سود کی دارد ترا
|
|
چون درونسو نور نبود ذرهای قندیل را
|
خیز و اکنون خیز کانساعت بسی حسرت خوری
|
|
چون ببینی بر سر خود تیغ عزراییل را
|
نبودی دین اگر اقبال مرد مصطفایی را
|
|
نکردی هرگزی پیدا خدای ما خدایی را
|
رسول مرسل تازی که برزد با وی از کوشش
|
|
همین گنج زمینی را همان گنج سمایی را
|
گواهی بر مقامی ده که آنجا حاضران یابی
|
|
سخن کز غایبان گویی بلا بینی جدایی را
|
اگر شبلی زکی بوده ترا زو هیچ نگشاید
|
|
چو عالی حج کند شیخا بود مزدش علایی را
|
اگر حاتم سخی بوده چه سودت بود ای خواجه
|
|
تو حاتم گرد یک چندی مکن حاتم سنایی را
|