در مدح ابوبکربن محمد

ای کس به سزا وصف تو ناکرده بیانی حیران شده از ذات لطیف تو جهانی
ذاتت نه مکان گیر ولیکن ز تصرف خالی نه ز آیات تو یک لحظه مکانی
بردیده نهان ذات تو از کشف ولیکن پوشیده نه بر علم قدیم تو نهانی
از شوق تو در دیده‌ی جویان تو ناری در عدل تو در سینه‌ی اعدات دخانی
جان و تن و دل باخته بر نطع ارادت ناکرده برین باخت زنا یافت زیانی
ای ذات تو ز آلایش اوهام و خرد دور وی نعت تو ز اظهار به هر دیده عیانی
جانها همه خون گشته ز شوق تو که از تو جز صنع حکیمانه ندیدند نشانی
آنرا که تو خون ریختی از شوق نیاید از لذت تیغ تو از آن کشته فغانی
کار همه عیاران از سوز وصالت چاهیست پس از راه درانداخته جانی
ای تیغ سخن کند و بر از مدحت مخلوق وصف تو مر این تیغ مرا بوده فسانی
زیبد که کنم از سر معنی و حقیقت بر بام چنین دوست یکی خانه فشانی
ای قوم بگریید که مهمان گرامی تخم گنهان خورد و ز ما کرد گرانی
مهمان و چه مهمان که مر این عارضگان را از رحم می‌آراید هر ساعت خوانی
رفت و گنهان برد و نکرد ایچ شکایت ای مجلسیان اینت گرامی مهمانی
دریافته‌ایم این را حقش بگزاریم باشد نگزارند به ماه رمضانی
در وقت وداعش که چوگل رفت بسازیم از خون جگر بر مژه چون لاله ستانی
زین سوز بسازیم یکی از سر معنی بر یاد جمال العلما جان فشانی
آن شاه امامان که عروسان سخن را بیکار ندیدست ز گفتار زمانی
آن چرخ شریعت که مه روزه‌ی او را از تربیت اوست بهر جای امانی
ای مسند فتوی ز علوت چو سپهری وی مجلس دانش ز جمالت چو جنانی