به زیر آر جان خران را چو عیسا
|
|
که تا همچو عیسا شوی آسمانی
|
برون آی ازین سبزه جای ستوران
|
|
که تا چرمه در ظل طوبا چرانی
|
چو مرگت بود سایق اندر رسی تو
|
|
به جمع عزیزان عقلی و جانی
|
چو مرگت بود قاید اندر رهی تو
|
|
ز مشتی لت انبان آبی و نانی
|
تو روی نشاط دل آنگاه بینی
|
|
که از مرگ رویت شود زعفرانی
|
چو از غمز او کرد آمن دلت را
|
|
کند مهربانی پس از بیزبانی
|
نخستت کند بیزبان کادمی را
|
|
بود بیزیانی پس از بیزبانی
|
به یک روزه رنج گدایی نیرزد
|
|
همه گنج محمود زابلستانی
|
بدان عالم پاک مرگت رساند
|
|
که مرگست دروازهی آن جهانی
|
وزین کلبهی جیفه مرگت رهاند
|
|
که مرگست سرمایهی زندگانی
|
کند عقل را فارغ از «لاابالی»
|
|
کند روح را ایمن از «لن ترانی»
|
همه ناتوانیست اینجا چو رفتی
|
|
بدانجای چندان که خواهی توانی
|
ز نادانی و ناتوانی رسی تو
|
|
ازین کنج صورت به گنج معانی
|
بجز بچهی مرگ بازت که خرد
|
|
ز مشتی سگ کاهل کاهدانی
|
بجز مرگ در گوش جانت که خواند
|
|
که بگذر ازین منزل کاروانی
|
بجز مرگ با جان عقلت که گوید
|
|
که تو میزبان نیستی میهمانی
|
بجز مرگت اندر حمایت که گیرد
|
|
ازین شوخ چشمان آخر زمانی
|
اگر مرگ نبود که بازت رهاند
|
|
ز درس گرانان و درس گرانی
|
گر افسرده کردست درس حروفت
|
|
تف مرگ در جانت آرد روانی
|
به درس آمدی قلب این را بدیدی
|
|
به مرگ آی تا قلب آنهم بدانی
|