توصیف روح در بدن

به زیر آر جان خران را چو عیسا که تا همچو عیسا شوی آسمانی
برون آی ازین سبزه جای ستوران که تا چرمه در ظل طوبا چرانی
چو مرگت بود سایق اندر رسی تو به جمع عزیزان عقلی و جانی
چو مرگت بود قاید اندر رهی تو ز مشتی لت انبان آبی و نانی
تو روی نشاط دل آنگاه بینی که از مرگ رویت شود زعفرانی
چو از غمز او کرد آمن دلت را کند مهربانی پس از بی‌زبانی
نخستت کند بی‌زبان کادمی را بود بی‌زیانی پس از بی‌زبانی
به یک روزه رنج گدایی نیرزد همه گنج محمود زابلستانی
بدان عالم پاک مرگت رساند که مرگ‌ست دروازه‌ی آن جهانی
وزین کلبه‌ی جیفه مرگت رهاند که مرگست سرمایه‌ی زندگانی
کند عقل را فارغ از «لاابالی» کند روح را ایمن از «لن ترانی»
همه ناتوانیست اینجا چو رفتی بدانجای چندان که خواهی توانی
ز نادانی و ناتوانی رسی تو ازین کنج صورت به گنج معانی
بجز بچه‌ی مرگ بازت که خرد ز مشتی سگ کاهل کاهدانی
بجز مرگ در گوش جانت که خواند که بگذر ازین منزل کاروانی
بجز مرگ با جان عقلت که گوید که تو میزبان نیستی میهمانی
بجز مرگت اندر حمایت که گیرد ازین شوخ چشمان آخر زمانی
اگر مرگ نبود که بازت رهاند ز درس گرانان و درس گرانی
گر افسرده کردست درس حروفت تف مرگ در جانت آرد روانی
به درس آمدی قلب این را بدیدی به مرگ آی تا قلب آنهم بدانی