در تمجید و توحید حضرت باری

چرا در یک زمین چندین نبات مختلف بینم ز نخل و نار و سیب و بید چون آبی و چون زیتون
همی دون می‌خورند یک آب و در یک بوستان رویند به رنگ و نیل و صبر و سنبل و مازو و مازریون
اگر علت طبایع شد وجود جمله را چون شد یکی ممسک یکی مسهل یکی دارو یکی طاعون
ار انگورست و خشخاشست اصل عنصر هر دو چرا دانش برد باده چرا خواب آورد افیون
همانا اینکه من گفتم طبایع کرد نتواند نه افلاطون نه غیر او به زرق و حیلت و افسون
مگر بی‌چون خداوندی که اهل هر دو عالم را به قدرت در وجود آورد بی آلت به کاف و نون
خداوندی که آدم را و فرزندان آدم را پدید آورد از ماء معین و از گل مسنون
خداوندی که دایم هست اصحاب معاصی را جناب فضل او مامن عذاب عدل او مسجون
همیشه بود او بی ما همیشه باشد او بی شک صفاتش همچو ذاتش حق ولیکن سر او محزون
کلامش همچو وعدش حق ولیکن گفت او مشکل «تعالی ربنا» می‌گوی و می‌دان وصف او بی چون
همو بخشنده‌ی دولت همو داننده فکرت همو دارنده‌ی گیتی همو دارنده‌ی گردون
که پنهان کرد جز ایزد به سنگ خاره در آتش که رویاند همی جزوی ز خاک تیره آذریون
صدف حیران به دریا در دوان آهو به صحرا بر رمیده و آرمیده هر دو در دریا و در هامون
که پر کرد و که آگند از گیا و قطره‌ی باران دهان این و ناف آن ز مشک و لولو مکنون
سپیدی روز صنع کیست در دهر و سیاهی شب که می‌گردند بر یک دور پشتاپشت چون طاحون
همیشه هردو کاهانند و کاهان عمر ما زیشان چو صابون از چه از چربو و چربو از چه صابون
چمن پر حقه‌ی لولو که داند کرد در نیسان شمر پر فیبه‌ی جوشن که داند کرد در کانون
زبعد آنکه چون سیمسن سپر گردد در افزودن که کاهد ماه را هر ماه «حتی عادکالعرجون»
که بندد چون خزان آید هزاران کله‌ی ادکن که باشد چون بهار آید هوا را کله‌ی گردون
که گرداند ملون کوه را چون روضه‌ی رضوان که گرداند منقش باغ را چون صحف انگلیون