در مدح علی بن حسن

گر شراب دوست را در دست تو نبود ثمن خویشت را در خرابات جوانمردی فگن
کان خراباتیست پر سلوی و من بی قیاس تا سلو یابی ز سلوی منتی یابی ز من
جوی می‌بینی روان در باغهای دلبران عاشقان بینی چمان با جام می اندر چمن
های های و هوی و هوی عاشقان و دلبران هر یکی در امتحان دلفریبی ممتحن
تا شراب عاشقان نوشی ز دست نیکوان تا زمانی خویشتن بینی جدا از خویشتن
سوخته بینی دلی در بیم هجران ساخته همچو جان عاشقان در دام زلف پرشکن
ایستاده زان یکی بر پای چون شمعی برنگ و آن دیگر دست کرده بر سر زانو لگن
آن یکی از خواجگی پیراهن اندر پاکشان و آن دیگر برکشیده بر سر از تن پیرهن
شاهد حال یکی حالی و آن دیگری آتش بی دود غیرت گشته پیش باب زن
خاک کوی دوست بر سر کرده مهجوری ز درد دیگری فتنه شده بر ربع و اطلال و دمن
مطربان در من یزید افگنده نعمتهای خویش ماه‌رویان پیش ایشان پای کوب و دست زن
این جهان با تن مساعد آن جهان با روح یار مژده داده مر روانها را ز لذتها بدن
خیل مستان بر بساط نردبازان گشته جمع کعبتین گردان و نظاره بمانده مرد و زن
یا کدام از ما بماند یا کدام از ما برد یا به نام که برآید نعره‌ای زان انجمن
دل به دست دوست همچون یوسف اندر من یزید برده او را بی‌گنه افگنده در چاه ذقن
گر قیامت را به صورت دید خواهی شو ببین حشر و نشر و دفع و منع و گیر و دار و عفو و من
عاشقی دعوی کنی انصاف معشوقت بده ناجوانمردی کنی لاف جوانمردی مزن
مرده‌ی هجرم حیات من به وصل روی تست گور من در کوی خود کن دلق خود سازم کفن
زنده گرداند وصال روی تو جسم مرا راست هم چونان که عالم را جمال بوالحسن
آن علی کز حسن و احسان دهر او را برگزید تا مقام خویش را در خورد خود سازد وطن