در ستایش علی‌بن حسن بحری

ثبات زایش معنی به تو کامل چو جان از خون کمال دانش مردان به تو ناقص چو عقل از زن
تنت چون خاک در باد و زبان چون آب در آبان دلت چون باغ در آذر کفت چون ابر در بهمن
به هر طبع اندر آوردی به تعلیم اصل و فضل و دین ز هر خاطر برون بردی به حجت شک و ریب و ظن
نه پیوندد به علمت جهل یک جزو از هزار اجزا ازیرا کل، دانش را نگردد جهل پیرامن
تواضع دوستر داری چو گوهر در بن دریا و گرنه چرخ بایستی چو کیوان مر ترا معدن
امام دانش و معنی تویی امروز هم هستند امامان دگر لیکن به دستار و به پیراهن
بجز تو اهل صنعت را ز دعویهای بی‌معنی همه بانگند چون طبل و همه رنگند چون روین
یگانه عالمی بالله چگویم بیش از این زیرا همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون
شگفتی نبود از خلقان ترا دشمن بوند ایرا تو دانایی و ضد ضد را به گوهر چیست جز دشمن
خدای از بد نگهدارست ازو زنهار «لاتیاس» زمانه فاضل او بارست ازو هیهات «لاتامن»
درین دوران نیارد سنگ نحو و منطق و آداب ازیرا سغبه‌ی ژاژند و بسته‌ی رستم و بهمن
ازین بی رونقی عالم چه نیکوتر بزرگان را ز جامه‌ی بی‌تنه و تیریز و خانه بی در و روزن
زمان شوخ چشمانست و بی اصلان اگر داری ازین یک مایه بسم‌الله خود اندر گرد حرص افگن
اگر رفعت همی جویی سیه دل باش چون لاله ور آزادی همی خواهی زبان ده دار چون سوسن
چو مرد این چنین میدان نه ای از همت عالی به دست عقل و خرسندی دو پای حرص را بشکن
تو نام الفنج در حکمت فلک را گو مده یک نان تو روح افزای در دانش عدو را گو برو جان کن
به باغ دل ز آب روی تخمی کشتی از حکمت که جز فضل و ادب نبود بر آن یک روز پاداشن
هزاران روشنی بینی ازین یک ظلمت گیتی که از روز درازست این شب کوتاه آبستن
الا تا در سمر گویند وصف بیژن و رستم که این بودست پیل اندام و آن بودست شیراوژن
ز سعی و حشمتت بادا به شادی و به اندوهان ولی بر گاه چون رستم عدو در چاه چون بیژن