ثبات زایش معنی به تو کامل چو جان از خون
|
|
کمال دانش مردان به تو ناقص چو عقل از زن
|
تنت چون خاک در باد و زبان چون آب در آبان
|
|
دلت چون باغ در آذر کفت چون ابر در بهمن
|
به هر طبع اندر آوردی به تعلیم اصل و فضل و دین
|
|
ز هر خاطر برون بردی به حجت شک و ریب و ظن
|
نه پیوندد به علمت جهل یک جزو از هزار اجزا
|
|
ازیرا کل، دانش را نگردد جهل پیرامن
|
تواضع دوستر داری چو گوهر در بن دریا
|
|
و گرنه چرخ بایستی چو کیوان مر ترا معدن
|
امام دانش و معنی تویی امروز هم هستند
|
|
امامان دگر لیکن به دستار و به پیراهن
|
بجز تو اهل صنعت را ز دعویهای بیمعنی
|
|
همه بانگند چون طبل و همه رنگند چون روین
|
یگانه عالمی بالله چگویم بیش از این زیرا
|
|
همان آبست اگر کوبی هزاران بار در هاون
|
شگفتی نبود از خلقان ترا دشمن بوند ایرا
|
|
تو دانایی و ضد ضد را به گوهر چیست جز دشمن
|
خدای از بد نگهدارست ازو زنهار «لاتیاس»
|
|
زمانه فاضل او بارست ازو هیهات «لاتامن»
|
درین دوران نیارد سنگ نحو و منطق و آداب
|
|
ازیرا سغبهی ژاژند و بستهی رستم و بهمن
|
ازین بی رونقی عالم چه نیکوتر بزرگان را
|
|
ز جامهی بیتنه و تیریز و خانه بی در و روزن
|
زمان شوخ چشمانست و بی اصلان اگر داری
|
|
ازین یک مایه بسمالله خود اندر گرد حرص افگن
|
اگر رفعت همی جویی سیه دل باش چون لاله
|
|
ور آزادی همی خواهی زبان ده دار چون سوسن
|
چو مرد این چنین میدان نه ای از همت عالی
|
|
به دست عقل و خرسندی دو پای حرص را بشکن
|
تو نام الفنج در حکمت فلک را گو مده یک نان
|
|
تو روح افزای در دانش عدو را گو برو جان کن
|
به باغ دل ز آب روی تخمی کشتی از حکمت
|
|
که جز فضل و ادب نبود بر آن یک روز پاداشن
|
هزاران روشنی بینی ازین یک ظلمت گیتی
|
|
که از روز درازست این شب کوتاه آبستن
|
الا تا در سمر گویند وصف بیژن و رستم
|
|
که این بودست پیل اندام و آن بودست شیراوژن
|
ز سعی و حشمتت بادا به شادی و به اندوهان
|
|
ولی بر گاه چون رستم عدو در چاه چون بیژن
|