موعظه در وصول به عالم لاهوت

عاشق مالست حرص و دشمن مالست می مال دشمن را به سعی باده دشمن مال کن
خال خود در چشم ما زن صبحهامان شام کن زلف خود بر دوش خود نه روزهامان سال کن
عشق یک رویست او را بر در عیسی نشان عقل یک چشمست او را در صف دجال کن
عشق را روز عزیمت باد بر فتراک بند عقل را وقت هزیمت خاک در دنبال کن
ای سنایی خویش را چون طبع خرم وقت کن روح را چون خود همایون بخت و فرخ فال کن
خرقه و حالت به هشیاری محال و مخرقه‌ست چون ز خود بی خود شدی در خرقه‌ی دل حال کن

ای سنایی قدح دمادم کن روح ما را ز راح خرم کن
لحن را همچو «لام» سر بفراز جام را همچو «جیم» قد خم کن
خشکسالیست کشت آدم را فتح بابش تویی پر از نم کن
حجره‌ی عقل را ز تحفه‌ی روح تازه چون سجده جای مریم کن
هین که عالم گرفت دیو سپید خیز تدبیر رخش رستم کن
قفس بلبلان سیمین بال سقف این سبزبام طارم کن
رزم بر موج بحر اخضر ساز بزم بر اوج چرخ اعظم کن
همه ره طوطیان چو زاغند خویشتن را شکر مکن سم کن
هر چه جز یار دام او بشکن هر چه جز عشق نام او غم کن
راز با عاشقان محرم گوی ناز با شاهدان محرم کن
خویشتن در حریم حرمت عشق محرم باده‌ی محرم کن
زین سپس با بهشتیان عشرت در نهانخانه‌ی جهنم کن
ز ره پنج در به یک دو سه می چار دیوار عشق محکم کن
از پی چشم زخم مشتی شوخ دیگ سودای خویش سردم کن