از برای گوهر والا و اصل پاک تست
|
|
سنگهای آستانت قبلههای ما و من
|
چون شوند از عکس باده ساقیانت لعل پوش
|
|
مجلس از بالای ایشان همچو باغ از نارون
|
از بهشت آرند تحفه لعلپوشان ترا
|
|
سبزپوشان بهشتی دستههای یاسمن
|
ای چو عیسی غیب پیش و همت استاده به پای
|
|
مردهی غم زنده گردد گر که بگشایی دهن
|
بر خدای ار خاطر این بنده اندر کل کون
|
|
جز بت مدح ترا بودست هرگز برهمن
|
شعر من چون چادر مریم مستمر گشته بود
|
|
من به کنجی در همی خوش خوش همی خوردم حزن
|
کشف آن چادر درین مجلس فتاد از بهر آنک
|
|
چادر مریم بر عیسی بسی دارد ثمن
|
تا نباشد گوی جهل اندر بر چوگان عقل
|
|
تا نباشد مرکب تحقیق در میدان ظن
|
نیکخواهت باد چون تحقیق بر راه طرب
|
|
بدسگالت باد چون ظن در بیابان محن
|
باد جولان تو در میدان عشرت با بتی
|
|
کش بود چوگان زلف اندر بر گوی ذقن
|
دست اندر لام لا خواهم زدن
|
|
پای بر فرق هوا خواهم زدن
|
نفی و اثباتست اندر عاشقی
|
|
صدمه در صور بقا خواهم زدن
|
در دبیرستان «لا احصی ثنا»
|
|
خیمهی خلوت جدا خواهم زدن
|
گام اندر عاشقی مردانهوار
|
|
از ثریا تا ثرا خواهم زدن
|
آه کاندر کار دل هر ساعتی
|
|
همچو موسی با عصا خواهم زدن
|
کم عیاران سرای ضرب را
|
|
نقد بر سنگ صفا خواهم زدن
|
همچو ایوب از برای مصلحت
|
|
دست در صبر و بلا خواهم زدن
|
بر لب دریای قهر از بوی لطف
|
|
بانگ بر خوف و رجا خواهم زدن
|
کمزنان را بر بساط نیستی
|
|
پای همت بر قفا خواهم زدن
|
از برون عالم جان و خرد
|
|
لاف تسلیم و رضا خواهم زدن
|