گبرکی چبود؟ فکندن دین حق در زیر پای
|
|
پس چو گبران سال و مه بردست ساغر داشتن
|
گبرکی بگذار و دین حق بجو از بهر آنک
|
|
ناک را نتوان به جای مشک اذفر داشتن
|
گر بدین سیرت بخواباند ترا ناگاه مرگ
|
|
پس ز آتش بایدت بالین و بستر داشتن
|
ای سنا بی وارهان خود را که نازیبا بود
|
|
دایه را بر شیرخواره مهر مادر داشتن
|
از پی آسایش این خویشتن دشمن خران
|
|
تا کی آخر خویشتن حیران و مضطر داشتن
|
بندگی کن آل یاسین را به جان تا روز حشر
|
|
همچو بیدینان نباید روی اصفر داشتن
|
زیور دیوان خودساز این مناقب را از آنک
|
|
چاره نبود نو عروسان را ز زیور داشتن
|
تا کی از یاران وصیت تخت و افسر داشتن
|
|
وز برای لقمهای نان دست بر سر داشتن
|
تا تو بیمار هوای نفس باشی مر ترا
|
|
بایدت بر خاک خواری خفت و بستر داشتن
|
گر ترا بر کشور جان پادشاهی آرزوست
|
|
پیش آزت زشت باشد دست و دل بر داشتن
|
ور ره دین و شریعت ناگزیران بایدت
|
|
چون رسن گرمی چه داری سر به چنبر داشتن
|
کفر باشد از طمع پیش در هر منعمی
|
|
قامت آزادگی چون حلقه بر در داشتن
|
سیم و زر را خوار داری پیش تو آسان بود
|
|
پیش ایزد روز محشر کار چون زر داشتن
|
خار را در راه دین همرنگ گل فرسود نست
|
|
در حقیقت خاک را هم بوی عنبر داشتن
|
راستی در راه توحید این دو شرطست ای عجب
|
|
چشم صورت کور و گوش مادگی کر داشتن
|
آدمی اصلی بود با احتیاط و اصطفا
|
|
هر چه از ابلیس معروفست منکر داشتن
|
بگذر از رنگ طبیعت دست در تحقیق زن
|
|
ننگ باشد با پدر نسبت به مادر داشتن
|
هر که دارد آشنایی با همه کروبیان
|
|
تخت همت باید از عیوق برتر داشتن
|
زیر پای حرص دنیا چون دلت فرسوده شد
|
|
دلبر همت چه سود آنگاه در بر داشتن
|
قوت اسلام و دین بود اقتضای ایزدی
|
|
ذوالفقار احمد اندر دست حیدر داشتن
|