در نعت امام هشتم (ع)

با کمان و تیر چون نمرود بر گردون مشو کان مشعبد گردش از تیرت همی سازد کمان
چون ملک بر آسمان نتوان پرید ای اهرمن کاهر من سفلی بود چون تن ملک علوی چو جان
همچو جان بر آسمان از آستان رفتی سبک گر نبودی تن ز ترکیب چهار ارکان گران
بندگی کن چون خدایی کرد نتوانی همی زان که باشد بنده را در بند چون تن را توان
در نهان خویش پس چون ریسمان گم کرده‌ای تا سر تو پای شد پای تو سر چون ریسمان
گر نهان داری سر خود را به تن در چون کشف خویشتن را چون کشف باری سپر کن ز استخوان
چشم روشن بین ما گر چون فلک بیند ترا چشم را چون خارپشت از تن برون آور سنان
ور چو ماهی جوشن عصمت فروپوشیده‌ای ز آتش فتنه چو ماهی شو به آب اندر نهان
در نهاد خویش چون خرچنگ داری چنگها تا به چنگ آری به هر چنگی دگرگون نام و نان
بر نهاد خویشتن چون عنکبوتی بر متن گر همی چون کرم پیله بر تنی بر خانمان
هر زمان چون آب گردی خیره گرد آبخور هر نفس چون باد گردی خیره گرد بادبان
تا دهان دارد گشاده اژدهای حرص تو چون نهنگ اندر کشد آزت همه ملک جهان
گر چو گرگ و سگ بدری عیبه‌های عیب را چون بهایم عاجزی در پنجه‌ی شیر ژیان
ور به گوش هوش و چشم دل همی کور و کری از ملک چون نکته گویم چون تویی از انس و جان
تا تو با طوطی به رازی خیره چون گویم سخن تا تو با جغدی و با شاهینی اندر آشیان
گر ضعیفی همچو راسو دزد همچو عکه‌ای ور حذوری همچو گربه همچو موشی پر زیان
طیلسان بفگن که دارد طیلسان چون تو مگس یا نه بر آتش چو پروانه بسوزان طیلسان
از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان
چون خبزد و گردی اندر مستراح از بهر خورد نحل وار از بهر خوردن رو یکی در بوستان
خون مخور چون پشه و چون کیک شادان بر مجه تا نمانی خیره مالیده به دست این و آن