با کمان و تیر چون نمرود بر گردون مشو
|
|
کان مشعبد گردش از تیرت همی سازد کمان
|
چون ملک بر آسمان نتوان پرید ای اهرمن
|
|
کاهر من سفلی بود چون تن ملک علوی چو جان
|
همچو جان بر آسمان از آستان رفتی سبک
|
|
گر نبودی تن ز ترکیب چهار ارکان گران
|
بندگی کن چون خدایی کرد نتوانی همی
|
|
زان که باشد بنده را در بند چون تن را توان
|
در نهان خویش پس چون ریسمان گم کردهای
|
|
تا سر تو پای شد پای تو سر چون ریسمان
|
گر نهان داری سر خود را به تن در چون کشف
|
|
خویشتن را چون کشف باری سپر کن ز استخوان
|
چشم روشن بین ما گر چون فلک بیند ترا
|
|
چشم را چون خارپشت از تن برون آور سنان
|
ور چو ماهی جوشن عصمت فروپوشیدهای
|
|
ز آتش فتنه چو ماهی شو به آب اندر نهان
|
در نهاد خویش چون خرچنگ داری چنگها
|
|
تا به چنگ آری به هر چنگی دگرگون نام و نان
|
بر نهاد خویشتن چون عنکبوتی بر متن
|
|
گر همی چون کرم پیله بر تنی بر خانمان
|
هر زمان چون آب گردی خیره گرد آبخور
|
|
هر نفس چون باد گردی خیره گرد بادبان
|
تا دهان دارد گشاده اژدهای حرص تو
|
|
چون نهنگ اندر کشد آزت همه ملک جهان
|
گر چو گرگ و سگ بدری عیبههای عیب را
|
|
چون بهایم عاجزی در پنجهی شیر ژیان
|
ور به گوش هوش و چشم دل همی کور و کری
|
|
از ملک چون نکته گویم چون تویی از انس و جان
|
تا تو با طوطی به رازی خیره چون گویم سخن
|
|
تا تو با جغدی و با شاهینی اندر آشیان
|
گر ضعیفی همچو راسو دزد همچو عکهای
|
|
ور حذوری همچو گربه همچو موشی پر زیان
|
طیلسان بفگن که دارد طیلسان چون تو مگس
|
|
یا نه بر آتش چو پروانه بسوزان طیلسان
|
از کلاغ آموز پیش از صبحدم برخاستن
|
|
کز حریصی همچو خوکی تندرست و ناتوان
|
چون خبزد و گردی اندر مستراح از بهر خورد
|
|
نحل وار از بهر خوردن رو یکی در بوستان
|
خون مخور چون پشه و چون کیک شادان بر مجه
|
|
تا نمانی خیره مالیده به دست این و آن
|