در مدح محمد ترکین بغراخان

باد حزم تو گر بر ابر زند بر زمین ناید از هوا باران
آب عزم تو گر به کوه رسد بر هوا بر رود چو نار و دخان
هر که در فر سایه‌ی کف تست ایمنست از نوائب حدثان
رو که روشن بتست جرم فلک رو که خرم بتست طبع جهان
چه عجب گر ز گوهر تو کند فخر بر شام و مکه ترکستان
گر چه زین پیش بر طوایف ترک کرد رستم ز پردلی دستان
گر بدیدیت بوسها دادی بر ستانه‌ی تو رستم دستان
ای ز دل سود حرص را مایه وی ز کف درد آز را درمان
عورتی ام بکرده از شنگی تیغ بسیار مرد را افسان
بر همه مهتران فگنده رکاب وز همه لیتکان کشیده عنان
با مهان بوده همچو ماه قرین وز کهان همچو گبر کرده کران
هر که زین طایفه مرا دیدی شدی از لرزه همچو باد وزان
آخر این لیتک کتاب فروش برسانیده کار بنده به جان
آنچنان کون فروش کاون بخش و آنچنان گنده ریش گنده دهان
و آنچنان سرد پوز گنده بروت و آنچنان کون فراخک کشخان
آنچنان بادسار خاک انبوی آنچنان باد ریش و خاک افشان
آن درم سنگکی که برناید از گرانی به یک جهان میزان
بی‌نواتر ز ابرهای تموز سرد دم‌تر ز بادهای خزان
در همه دیده‌ها چو کاه سبک بر همه طبعها چو کوه گران
بی‌خرد لیتکی و بد خصلت بی‌ادب مردکی و بی‌سامان