در مدح محمد ترکین بغراخان

چرخ نارد به حکم صدر دوران جان نزاید به سعی چار ارکان
در زمین از سخا و فضل و هنر چون محمد تکین بغراخان
آنکه شد تا سخاش پیدا گشت بخل در دامن فنا پنهان
آنکه از بیم خنجرش دشمن همچو خنجر شدست گنگ زبان
آنکه تا باد امن او بوزید غرق عفوست کشتی عصیان
آنکه بر شید و شیر نزد کفش جود بخلست و پردلی بهتان
در یمینش نهاده‌ی دعوی در یقینش نیتجه‌ی برهان
مرده با زخم پای او زفتی زنده با جود دست او احسان
از پی چشم زخم بر در جود کرده شخص نیاز را قربان
ای ز تاثیر حرمت گهرت یافته از زمانه خلق امان
فلک جود را کفت انجم نامه‌ی جاه را دلت عنوان
زیر امر تو نقش چار گهر زیر قدر تو جرم هفت ایوان
دل کفیده ز فکرت تو یقین دم بریده ز خاطر تو گمان
ابرو تیری به بخشش و کوشش شید و شیری به مجلس و میدان
تا بپیوست نهی تو بر عقل عقلها را گسسته شد فرمان
از پی کین نحس سخت بکوفت پای قدر تو تارک کیوان
دید چون کبر و همتت بگذاشت کبر و همت پلنگ شیر ژیان
بر یک انگشت همتت تنگست خاتم نه سپهر سرگردان
به مکانی رسید همت تو کز پس آن پدید نیست مکان
شمت جودت ار بر ابر عقیم بوزد خیزد از گهر طوفان