هر آن چشمی که عشق از طلبهی خود سرمهای دادش | سران تا جور بیند که بر خاکش قدم سازد | |
چه میگویم که داند این مگر آن کز دل صافی | سنایی وار خود را بندهی شاه عجم سازد |
هر آن چشمی که عشق از طلبهی خود سرمهای دادش | سران تا جور بیند که بر خاکش قدم سازد | |
چه میگویم که داند این مگر آن کز دل صافی | سنایی وار خود را بندهی شاه عجم سازد |