در ستایش سلطان سنجر

صدر دیوان در دبیری هست تا یابد معین با خجسته کلک تو در همزبانی آمدست
مطرب صحن سیم بر بام تو سوری بدید زو همین بودست کاندر شادمانی آمدست
شاه اقلیم چهارم تا فرستد هم خراج در فراهم کردن زرهای کانی آمدست
شحنه‌ی میدان پنجم تا سلحدار تو شد زخم او بر جسم جانی نه که جانی آمدست
قاضی صدر ششم را طالع مسعود تو مقتدای فتوی صاحبقرانی آمدست
آنکه پیر صفه‌ی هفتم سبکدل شد ز رشک از وقار تو بر او چندان گرانی آمدست
کارداران سرای هشتمین را بر فلک رای عالیقدر تو در میزبانی آمدست
از ضمیرت دیده‌ام آن کنگر طاقی که هم آفرینش را مکان بی‌مکانی آمدست
از در دولت سبک بر بام هفتم رو که چرخ با چنین نه پایه بهر نردبانی آمدست
خسروا طبعم به اقبال جمالت زنده گشت آبرا آری حیات اندر روانی آمدست
تا به حرف مدح تو خوانم ثنای دیگران موجب این بیتهای امتحانی آمدست
اینک از اقبال تو پردخته شد آن خدمتی کاندکش الفاظ و بسیارش معانی آمدست
در او در آب قدرت آشناور آنچنانک راست گویی گوهر تیغ یمانی آمدست
بر سر خوان عمادی من گشادم این فقع گر چه شیرین نیست باری ناردانی آمدست
شاخ بادا از نهال عمر تو زیرا که خود بیخش از بستان سرای جاودانی آمدست