او کیست مرا یارب او کیست مرا یارب
|
|
رویش خوش و مویش خوش باز از همه خوشتر لب
|
داده لب و خال او را بیخدمت کفر و دین
|
|
کرده رخ و زلف او را بیمنت روز و شب
|
منزلگه خورشیدست بینور رخش تیره
|
|
دولتکدهی چرخ است از قدر و قدش مرکب
|
از بهر دلفروزی جان گهر و ارکان
|
|
وز بهر جانسوزی دست فلک و کوکب
|
بر هر مژهی چشمش بنبشته که: لا تعجل
|
|
در هر شکن زلفش برخوانده که: لا تعجب
|
بی بوالعجبی زلفش کاشنید که سر بر زد
|
|
مهر از گلوی تنین ماه از دهن عقرب
|
میگون لب شیرینش بر ما ترشست آری
|
|
می سرکه بخواهد شد چندان نمک اندر لب
|
دیدی رسن مشکین بر گرد چه سیمین
|
|
کو آب گره بندد مانند حباب و حب
|
ورنه برو و بنگر از دیدهی روحانی
|
|
در باغ جمال او زلف و زنخ و غبغب
|
کافر مژگانش از بت بر ساخت مرا قبله
|
|
نازک لب او در تب بگداخت مرا قالب
|
در پنجرهی جز عین موسی چکند با بت
|
|
در حجرهی یاقوتین عیسی چکند با تب
|
جزعش همه دل سوزد لعلش همه جان سوزد
|
|
شوخی و خوشی را خود این ملک بود یارب
|
مژگانش همی از ما قربان دل و جان خواهد
|
|
های ای دل و هان ای جان من یرغب من یرغب
|
مدح ملک مشرق بهرامشه مسعود
|
|
آن بدر فلک رتبت و آن ماه ملک مشرب
|
گاو ز می از لطفش چو گاو فلک در تک
|
|
شیر فلک از قهرش چون شیر زمین در تب
|
عدل از در او گویان با ظلم که: لا تامن
|
|
جود از کف او گویان با بخل که:لا تقرب
|
بخل و ستم کلی از درگه و از صدرش
|
|
جز این دود گر هرچت آن هست هوالمطلب
|
گر عدل عمر خواهی آنک در او بنشین
|
|
ور جود علی جویی اینک کف او اشرب
|
در جمله سنایی را در دولت حسن او
|
|
در دست بهین سنت مدحست مهین مذهب
|
بر آخور او بادا دوبارگی عالم
|
|
در دولت و پیروزی هم ادهم و اشهب
|