در مدح سید عمید سیدالشعرا ابوطالب محمد ناصری علوی

بتی که گر فکند یک نظر بر آتش و آب شود ز لطف جمالش مصور آتش و آب
کرشمه‌ای گر ازو بیند آب و آتش هیچ شود ز چشمش بی‌شک معبهر آتش و آب
ز سیم و شکر روی و لب آن کند با من نکردهرگز بر سیم و شکر آتش و آب
لب و دو عارض با آب و نارش آخر برد ز طبع و روی من آن ماه دلبر آتش و آب
ز آه من نشگفت وز چهرش ار گیرد سپهر بر شده و چشم اختر آتش و آب
میار طعنه اگر عارض و لبش جویم از آنکه جست کلیم و سکندر آتش و آب
ز خطرت دل و چشم وی اندرین دل و چشم بسان ابر بهاری ست مضمر آتش و آب
بشب بخفته خوش و من ز هجر او کرده ز دیده و دل بالین و بستر آتش و آب
ز درد فرقت آن ابر حسن و شمع سرای چو ابر و شمعم در چشم و بر سر آتش و آب
به دل گرفت به وقتی نگار من که همی کنند لانه و باده بدل بر آتش و آب
ببین تو اینک بر لاله قطره‌ی باران اگر ندیدی بر هم مقطر آتش و آب
بطبع شادی زاید ز زاده‌ای کو را پدر صبا و زمین بود مادر آتش و آب
ز برق و باد به بینی بر آسمان و زمین حسام‌وار شدست وز ره در آتش و آب
پدید کرد تصاویر مانی ابر و زمین برآورید تماثیل آزر آتش و آب
مزاج و طبع هوا گرم و نرم شد نشگفت اگر بزاید از پشم و مرمر آتش و آب
چو طبع سید گردد چمن به زینت و فر چو عدل سید گردد برابر آتش و آب
سر محامد سید محمد آنکه شدست بلند همت و نظمش به گوهر آتش و آب
مهی که گر فکند یک نظر به لطف و به خشم شود بسوی ثری و دو پیکر آتش و آب
به نور رایش گشته منور انجم و چرخ به ذات عونش گشته معمر آتش و آب
به نزد بخشش و بذلش محقر ابر و بحار به نزد حشمت و حلمش مستر آتش و آب