ای چشم و چراغ آن جهانی

ای چشم و چراغ آن جهانی وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند در جان تو سوره‌ی نهانی
با چشم ز تابشت نبیند بر روی تو صورت عیانی
بخت ازلی و تا قیامت صافی به طراوت جوانی
حسن تو چو آفتاب آنگه فارغ ز اشارت نشانی
بوس تو به صد هزار عالم و آزاد ز زحمت گرانی
دیوانه بسیست آن دو لب را در سلسله‌های کامرانی
نظاره بسیست آن دو رخ را از پنجره‌های زندگانی
با فتنه‌ی زلف تو که بیند یک لحظه ز عمر شادمانی
بی آتش عشق تو که یابد آب خضر و حیات جانی
لطف تو ببست جان و دل را بر آخور چرب دوستکانی
عشق تو نشاند عقل و دین را برابرش تیز آنجهانی
با قدر تو پاره میخ بر چرخ تهمت زدگان باستانی
با قد تو کژ و کوژ در باغ چالاک و شان بوستانی
از راستی و کژی برونی آنی که ورای حرف آنی
گویند بگو به ترک ترکت تا باز دهی ز پاسبانی
ترک چو تو ترک نبود آسان ترکی تو نه دوغ ترکمانی
حسن تو چو شمس و همچو سایه پیش و پس تو دوان جوانی
از لفظ تو گوش عاشقانت نازان به حلاوت معانی