تا نقش خیال دوست با ماست
|
|
ما را همه عمر خود تماشاست
|
آنجا که جمال دلبر آمد
|
|
والله که میان خانه صحراست
|
وانجا که مراد دل برآمد
|
|
یک خار به از هزار خرماست
|
گر چه نفس هوا ز مشکست
|
|
ورچه سلب زمین ز دیباست
|
هر چند شکوفه بر درختان
|
|
چون دو لب دوست پر ثریاست
|
هر چند میان کوه لاله
|
|
چون دیده میان روی حوراست
|
چون دولت عاشقی در آمد
|
|
اینها همه از میانه برخاست
|
هرگز نشود به وصل مغرور
|
|
هر دیده که در فراق بیناست
|
اکنون که ز باغ زاغ کم شد
|
|
بلبل ز گل آشیانه آراست
|
بر هر سر شاخ عندلیبیست
|
|
زین شکر که زاغ کم شد و کاست
|
فریاد همی کند که باری
|
|
امروز زمانه نوبت ماست
|