دوش مرا عشق تو از جامه برانگیخت | بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت | |
دست یکی کرد با صبوری و خوابم | آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت | |
باد جدا کرد زلفکان تو از هم | مشک سیه با گل سپید برآمیخت | |
مشک همی بیخت زلف تو همه شب دوش | اشگ همی بیختم چو مشک همی بیخت | |
بس بود این باد سرد باده نخواهم | کش دل مسکین به دام ذره در آویخت |