|
□
خواجهی مید کز خرد نفسش همی معنی برد | چون بحر او موج آورد جان پرورد دین گسترد | ||
|
□
ای چرخ امت را قمر بحر زبانت را گهر | تیغ جهالت را سپر ابروی کزو بر جان مطر | ||
|
□
بر سر یزدان معتمد در باش مروارید مد | وانگه که بگشاید عقد اندامها اندر جسد | ||
|
□
آثار او یابند امام اندر بیان او تمام | از نظم او فاخر کلام از فر او دین و نظام | ||
|
□
تا ساکن و جنبان بود تا زهره و کیوان بود | تا تیره و رخشان بود تا علم و نادان بود | ||
|
□
ملک امام آباد باد اعداش در بیداد باد | از دین و دنیا شاد باد آثار خواجه داد باد | ||
|