مسمط

من نیستم فرزند تو سیرم ز مکر و پند تو بگسست از من بند تو حب گزین اوصیا

خیرالوری بعد النبی نورالهدی فی المنصب شمس الندی فی‌المغرب بدرالدجی فی الموکب
ان لم تصدق ناصبی وانظر الی افق السما

آن شیر یزدان روز جنگ آتش به روز نام و ننگ آفاق ازو بر کفر تنگ از حلمش آمخته درنگ
آسوده خاک تیره‌رنگ المرتجی والمرتضی

همچون قمر سلطان شب عصیان درو عصیان رب علمش رهایش را سبب بنده‌ش عجم همچون عرب
اندر خلاف او ندب وندر رضای او بقا

عالی حسامش سر درو خورشید درین را نور وضو بدخواه او مملوک شو سر حقایق زو شنو
آن اوصیا را پیشرو قاضی دیوان انبیا

ای ناصر انصار دین از اولین وز آخرین هرگز نبیند دوربین چون تو امیرالممنین
چون روز روشن شد مبین آثار تو بر اولیا

ایشان زمین تو آسمان ایشان مکین و تو مکان بر خلق چون تو مهربان کرده خلایق را ضمان
روز بزرگ تو امان ای ابتدا و انتها

ای در کمال اقصای حد همچون هزار اندر عدد وز نسل تو مانده ولد فضل خدائی تا ابد
دین امام حق معد بر فضل تو مانی گوا

بنیاد عز و سروری آن سید انس و پری قصرش ز روی برتری برتر ز چرخ چنبری
وانگشتریش از مشتری عالیتر از روی علی

گردون دلیل گاه او خورشید بنده‌ی جاه او تاج زمین درگاه او چرخ و نجوم و ماه او
هستند نیکوخواه او دارند ازو خوف و رجا

ای کدخدای آدمی فر خدائی بر زمی معنی چشمه‌ی زمزمی بل عیسی‌بن مریمی
لابل امام فاطمی نجل نبی و اهل عبا

مر عقل را دعوی تی مر نفس را معنی تی امروز را تقوی تی فردوس را معنی تی
دنیی تی عقبی تی ای یادگار مصطفی

دین پرور و اعدا شکن روزی ده و دشمن فگن چون شیر ایزد بلحسن در روزگرد انگیختن
چون جد خود شمشیر زن ابر بلا اندر وغی

افلاک زیر همتت مریخ دور از صولتت برجیس بنده‌ی طلعتت ناصر نگفتی مدحتت