ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری

ایا همیشه به نوروز سوی هر شجری تو ناپدید و پدید از تو بر شجر اثری
توی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مر پور خویش را پدری
به تو نداد کسی مال و متهم تو بوی چو گشت مفلس هر شوربخت بی‌هنری
خبر همی ز تو جویند جملگی غربا و گرچه نیست تو را هرگز از خبر خبری
به نوبهار تو بخشی سلب به هر دشتی به مهرگان به تو بخشد لباس هر شجری
ز بیم تیغ چو تو بگذری به آذر و دی زره به روی خود اندر کشند هر شمری
مگر که پیش تو سالار، کرد نتوانند به شرق و غرب ز دریا سپاه از سفری
به نوبهار ز رخسار دختران درخت نقاب سبز تو دانی گشاد هر سحری
چو سرد گوی شوی باغ زرد روی شود برون نیارد از بیم دختریش سری
به گرد خویش در آرد کنون ز بیم تو چرخ ز سند و زنگ و حبش بی‌قیاس و مرحشری
به سان طیر ابابیل لشکری که همی بیوفتد گهری زو به جای هر حجری
چو خیمه‌ای شود از دیبه‌ی کبود فلک که بر زنند به زیرش ز مخمل آستری
کنون ببارد شاخی که داشت بار عقیق ز مهره‌های بلورین ساده سود بری
چو صدهزاران زرینه تیر بودی مهر کنونش بنگر چون آبگینگین سپری
رسوم دهر همین است کس ندید چنو نه مهربانی هرگز نه نیز کینه‌وری
همی رسند ازو بی‌گناه و بی‌هنری یکی به فرق ثریا یکی به تحت ثری
زخلق بیشتر اندر جهان که حیرانند همی دوند چو بی‌هوش هر کسی به دری
یکی به جستن نفعی همی دود به فراز یکی به سوی نشیبی به جستن از ضرری
یکی همی پذیرد به خواهش اسپ و ستام یکی به لابه نیابد ضعیف لاشه خری
به عز و ناز به گه بر نشسته بد فعلی نژند و خوار بمانده به در نکو سیری