ای گرد گرد گنبد طارونی

با تو فلک به جنگ و شبیخون است پس تو چه مرد جنگ و شبیخونی؟
هرشب زخونت چون بخورد لختی چیزی نمانی ار همه جیحونی
گر خون تو نخورد به شب گردون پس کوت آن رخان طبرخونی؟
مشغول تن مباش کزو حاصل نایدت چیز جز همه وارونی
از حلق چون گذشت شود یکسان با نان خشک قلیه‌ی هارونی
جان را به علم و طاعت صابون زن جامه است مر تو را همه صابونی
خاک است مشک و عنبر و تو خاکی گرچه ز مشک و عنبر معجونی
ملکت نماند و گنج برافریدون ایمن مباش اگر تو فریدونی
افزونیی که خاک شود فردا آن بی‌گمان کمی است نه افزونی
کار خر است خواب و خور ای نادان پس خر توی اگر تو همیدونی
مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خز طارونی
از علم یافت نامور افلاطون تا روز حشر نام فلاطونی
با جاهلان از آرزوی دانش با قال و قیل و حیلت و افسونی
از جهل خویشتن چو خود آگاهی پس سوی خویشتن فتنه و شمعونی
دانا به یک سال برون آرد جهل نهفته از تو به هامونی
تو سوی خاص خلق سیه‌سنگی گر سوی عام لولوی مکنونی
علم است کیمیای بزرگی‌ها شکر کندت اگر همه هپیونی
شاگرد اهل علم شوی به زان کاکنون رهی و چاکر خاتونی
مردم شوی به علم چو ماذون کو داعی شود به علم ز ماذونی
ذوالنونی از قیاس تو ای حجت دریاست علم دین و تو ذوالنونی