جهانا عهد با من جز چنین بستی
|
|
نیاری یاد از آن پیمان که کردهستی
|
اگر فرزند تو بودم چرا ایدون
|
|
چو بد مهران ز من پیوند بگسستی؟
|
فرود آوردی آنچهش خود برآوردی
|
|
گسستی هرچه کان را خود بپیوستی
|
بسی بسته شکستی پیش من، پس چون
|
|
نگوئی یک شکستهی خویش کی بستی؟
|
بگوئی وانگهی از گفته برگردی
|
|
بدان ماند که گوئی بیهش و مستی
|
نگار کودکی را کهش به من دادی
|
|
به آب پیری از رویم فرو شستی
|
چه کردم چون نسازد طبع تو با من؟
|
|
بدان ماند که گوئی نایم و پستی
|
ز رنج تو نرستم تا برستم من
|
|
چه چیزی تو که نه رستی و نه رستی؟
|
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
|
|
ندارم دست باز از تو بدین سستی
|
بکوشم تا ز راه طاعت یزدان
|
|
به بامت بر شوم روزی از این پستی
|
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
|
|
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی
|
به شستم سال چون ماهی در شستم
|
|
به حلقم در تو، ای شستم، قوی شستی
|
زمانه هرچه دادت باز بستاند
|
|
تو، ای نادان تن من، این ندانستی
|
شکم مادرت زندان اول بودت
|
|
که اینجا روزگاری پست بنشستی
|
گمان بردی که آن جای قرار توست
|
|
ازان بهتر نه دانستی و نه جستی
|
جهان یافتی با راحت و روشن
|
|
چو زان تنگی و تاریکی برون جستی
|
بدان ساعت که از تنگی رها گشتی
|
|
شنودهستی که چون بسیار بگرستی؟
|
ز بیم آنکه جای بتر افتادی
|
|
ندانستی کهت این به زان کزو رستی
|
چه خانه است این کزو گشت این گشن لشکر
|
|
یکی هندو یکی سگزی یکی بستی
|
اگر نه بیهش و مستی ز نادانی
|
|
از اینجا چون نگیرد مر تو را مستی ؟
|