از پس پیغمبر آن باشد خلیفه کو بود
|
|
هم مبارز هم به علم اندر سوار، ای ناصبی
|
از علی علم و شجاعت سوی امت ظاهر است
|
|
روشن و معروف و پیدا چون نهار، ای ناصبی
|
زیر بار جهل ماندهستی ازیرا مر تو را
|
|
در مدینهی علم و حکمت نیست بار، ای ناصبی
|
از علی مشکل نماند اندر کتاب حق مرا
|
|
علم بوبکر و عمر پیش من آر، ای ناصبی
|
من ز دین در زیر بار و بارور خرما بنم
|
|
تو به زیر بیدی و بیبر چنار، ای ناصبی
|
راز ایزد با محمد بود و جز حیدر نبود
|
|
مر محمد را ز امت رازدار، ای ناصبی
|
گر ز پیغمبر بجز فرزند حیدر کس نماند
|
|
تا قیامت رازدار و یادگار، ای ناصبی
|
ای دریغا چونکه نامد سوی بوبکر و عمر
|
|
زاسمان صمصام تیز و ذوالفقار، ای ناصبی؟
|
روز خیبر چونکه بوبکر و عمر آن در نکند
|
|
تا علی کند آن قوی در زان حصار، ای ناصبی؟
|
عمر و بن معدی کرب را ... روز حرب
|
|
پیش پیغمبر گریز از کارزار، ای ناصبی
|
از پیمبر خیبری را خط آزادی که داد
|
|
جز علی کو بد وزیر و هوشیار، ای ناصبی؟
|
فخر بر دیگر جهودان خیبری را خط اوست
|
|
بنگر آنک گر نداری استوار، ای ناصبی
|
چون گریزی از علی کو شیر دین ایزد است
|
|
گر نگشتهستی به دیناندر حمار، ای ناصبی؟
|
چون پدید آمد به خندق برق تیغ ذوالفقار
|
|
گشت روی عمر و عنتر لالهزار، ای ناصبی
|
هر که مرد است از جهان دل با علی دارد، مگر
|
|
تو که با مردان نباشی در شمار،ای ناصبی
|
هنچنان آنگه برآورد از سر کافر علی
|
|
من بر آرم از سرت گرد و دمار،ای ناصبی
|
شاد چون گشتی براندندم به قهر از بهر دین
|
|
از ضیاع خویش و از دار و عقار،ای ناصبی ؟
|
تا قرار من به یمگان است میدانم که نیست
|
|
جز به یمگان علم و حکمت را قرار،ای ناصبی
|
زانکه در عالم علم گشته به نام آنکه اوست
|
|
خازن علم خدای کامگار،ای ناصبی
|
آنکه تا او را ندانی میخوری و میچری
|
|
تو بجای ... ار، ای ناصبی
|