شکیبا گردد آن کس کو زمن طاعت طمع دارد
|
|
ازیرا کارش افتاده است با صعبی شکیبائی
|
به طمع مال دونی مر مرا همتا کجا یابد
|
|
ازان پس کهم گزید از خلق عالم نیست همتائی
|
خداوندی که گر بر خاک دست شسته بفشاند
|
|
ز هر قطره به خاک اندر پدید آید ثریائی
|
نه بینور لقای او نجوم سعد را بختی
|
|
نه با پهنای ملک او فلک را هیچ پهنائی
|
محلی داد و علمی مر مرا جودش که پیش من
|
|
نه دانا هست دانائی نه والا هست والائی
|
من از دنیا مواسائی همی یابم به دین اندر
|
|
که از دنیا و دین کس را چنان نامد مواسائی
|
سپاس آن بی همال و یار و با قدرت توانا را
|
|
کزو یابد توانائی به عالم هر توانائی
|
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
|
|
که هرگز تا ابد ناید چنین از روم دیبائی
|
درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا
|
|
که هر لفظیش دیناری است و هر معنیش خرمائی
|