گرت باید که تن خویش به زندان ندهی

نخوری از رز و ز ضعیت و ز کشت و درود بر تابستان تاش آب زمستان ندهی
چه طمع داری در حله‌ی صد رنگ بهشت چون به درویش یکی پاره‌ی خلقان ندهی؟
مر مذن را جو نانی دشوار دهی مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی
از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی
وام خواهی و نخواهی مگر افزونی و چرب باز اگر باز دهی جز که به نقصان ندهی
وز پی داوری و درد سر و جنگ و جلب جز همه عاریتی چیز گروگان ندهی
دعوی دوستی یاران داری همه روز چونکه دانگی به کسی از پی ایشان ندهی؟
ای فضولی، تو چه دانی که که بودند ایشان چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی؟
از تنت چون ندهی حق شریعت به نماز؟ وز زبان چونکه به خواندن حق فرقان ندهی؟
تو که نادانی شاید که فسار خر خویش به یکی دیگر بیچاره و نادان ندهی؟
گرگ بسیار فتاده است در این صعب رمه آن به آید که خر خویش به گرگان ندهی
سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف سخنش را به ستوران خراسان ندهی
خر نداند خطر سنبل و ریحان، زنهار که مراین خر رمه را سنبل و ریحان ندهی
همه افسار بدادند به نعمان، تو بکوش بخرد تا مگر افسار به نعمان ندهی