ای به خطاها بصیر و جلد وملی

پیر پر آهستگی و حلم بود تو همه پر مکر و زرق و پر حیلی
نام نهی اهل علم و حکمت را رافضی و قرمطی و معتزلی
رافضیم سوی تو و تو سوی من ناصبی نیست جای تنگ دلی
ناصبیا، نیستت مناظره جز آنکه ز بوبکر به نبود علی
علم تو حیله است و بانگ بی‌معنی سوی من، ای ناصبی، تهی دهلی
رخصت داده است مر تو را که بخور شهره امامت نبید قطربلی
حبل خدائی محمد است چرا تو به رسن‌های خلق متصلی؟
رخصت و حیلت مهارهای تو شد تو سپس این مهارها جملی
حیلت و رخصت هبل نهاد تو را تو تبع مکر حیله‌گر هبلی
نیست امامی پس از رسول مرا کوفی نه موصلی و نه ختلی
من ز رسول خدای بی‌بدلم با بدل خود تو رو که با بدلی
لات و عزی و منات اگر ولی‌اند هرسه تو را، مر مرا علی است ولی
ناصبی، ای حجت، ار چه با جدل است پای ندارد به پیش تو جدلی
لشکر دیوند جمله اهل جدل تو جدلی را به حلق در اجلی
خلق همه فتنه‌ی بر مثل‌اند تو ز پس مغز و معنی مثلی
مغز تو داری و پوست اهل مثل از همگان تو نفور از این قبلی
بی‌امل‌اند این خران ز دانه‌ی تو مردمی از کاه و دانه یا ابلی
چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر، و از خری برون نچلی
عامه ستور است و فانی است ستور ای که خردمند مردم است ازلی
باد ندارد خطر به پیش جبل ایشان بادند و تو مثل جبلی