ای به خطاها بصیر و جلد وملی
|
|
نایدت از کار خویش، خود خجلی
|
هیچ نیابی مرا ز پند و قران
|
|
وز غزل و می به طبع در بشلی
|
حاصل ناید به جسم و جان تو در
|
|
از غزل و می مگر که مفتعلی
|
چون عسلی شد زخانت زرد، چرا
|
|
با غزل و می به طبع چون عسلی؟
|
از غزل و می چو تیر و گل نشود
|
|
پشت چو چوگان و روی چون عسلی
|
آنکه برو گفتهای سرود و غزل
|
|
از تو گسست و تو زو نمیگسلی
|
او چو فرو هشت زیر پای تو را
|
|
چونکه تو او را ز دل برون نهلی؟
|
سنگ تو از گشت چرخ گشت چو گل
|
|
کی نگرد سوی تو کنون چگلی؟
|
تا که چو گل بر بدیدت آن چگلی
|
|
هیچ نبودش گمان که تو ز گلی
|
تازه گلی به درخت ولیک فلک
|
|
زو همه بربود تازگی و گلی
|
بر خللی سخت، هیچ خشم مگیر
|
|
ازمن اگر گفتمت که بر خللی
|
ور نه جوان شو که هیچ کل نرهد
|
|
جز که به جعد سیه ز ننگ کلی
|
مصحف و تسبیح را سپس چه نهی
|
|
چون سپس بربط و می و غزلی؟
|
عاجز چونی ز خیر و حق و صواب
|
|
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی؟
|
چون به سجود و رکوع خم ندهی
|
|
پشت شنیعت همی کند دغلی
|
مجلس می را سبکتر از کدوی
|
|
مزگت ما را گرانتر از وحلی
|
حلهی پیریت برفگند جهان
|
|
نیست به از زهد و دین کنونت حلی
|
مستحلا، پیر مستحل نسزد
|
|
چونکه نخواهی ازین و آن بحلی؟
|
چونکه ندارد همیت باز کنون
|
|
حلیت پیری ز جهل و مستحلی
|
روز شتاب و خطا گذشت، کنون
|
|
وقت صواب است و روز محتملی
|