گر انبازی به دین اندر ز حیلت گر جدا گردی | وگر نه مر مرا با تو به دین در نیست انبازی | |
تو حیلت ساز کی سازی به دل با من به دین اندر؟ | که من چون چاه سربازم و تو چون چاه صد بازی | |
از این لافندگان واواز جویان بگسل ای حجت | که تو مرد حق و زهدی نه مرد لاف و آوازی | |
تو را زین جاهلان آن بس که رنجی نایدت زیشان | سخن کوتاه کن زیشان نه از چاچی نه از رازی | |
ترا دیبای عنبر بوی گلرنگ است در خاطر | همی کن عرضه بر دانا که عطاری و بزازی |