ای غره شده به پادشائی

ای غره شده به پادشائی بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی زیرا که به زیر بندهائی
گر بنده نه‌ای چرا نه از تنت این چند گره نه بر گشائی؟
زین بند گران که این تن توست چون هیچ نبایدت رهائی؟
پس شاه چگونه‌ای تو با بند چون بنده‌ی خویش و مبتلائی؟
گر شاه توی ببخش و مستان چیزی تو ز شهر و روستائی
زیرا که ز خلق خواستن چیز شاهی نبود بود گدائی
یا باز شه است یا تو بازی زیرا که چو باز می‌ربائی
وان را که به مال و جان کنی قصد خود باز نه‌ای که اژدهائی
گیتی، پسرا، دو در سرائی است تو بسته در این دو در سرائی
بیرونت برند از در مرگ چون از در بودش اندرآئی
پیوسته شدی به خاک تا زو می‌رای نیایدت جدائی
گر رای بقا کنی در این جای بیهوده درای و سست رائی
وین چرخ که‌ش ایچ خود بقا نیست تو بر طمع بقا چرائی؟
گر می به خرد درست مانده است این بر شده چرخ آسیائی
هر کو به خرد بقا نیابد بیهوده چرائی ای چرائی
گر تو بخرد بدی نگشتی یکتا قد تو چنین دوتائی
ای گاو! چرای شیر مرگی بندیش که پیش او نیائی
تو جز که ز بهر این قوی شیر از مادر خویش می‌نزائی