اگر کار بوده است و رفته قلم

اگر کار بوده است و رفته قلم چرا خورد باید به بیهوده غم؟
وگر ناید از تو نه نیک و نه بد روا نیست بر تو نه مدح و نه ذم
عقوبت محال است اگر بت‌پرست به فرمان ایزد پرستد صنم
ستم گار زی تو خدای است اگر به دست تو او کرد بر من ستم
کتاب و پیمبر چه بایست اگر نشد حکم کرده نه بیش و نه کم؟
وگر جمله حق است قول خدای بر این راه پس چون گزاری قدم؟
نگه کن که چون مذهب ناصبی پر از باد و دم است و پر پیچ و خم
مرو از پس این رمه‌ی بی شبان ز هر هایهائی چو اشتر مرم
مخور خام کاتش نه دور است سخت به خاکستر اندر بخیره مدم
سخن را به میزان دانش بسنج که گفتار بی علم باد است و دم
سخن را به نم کن به دانش که خاک نیامد بهم تا ندادیش نم
نهاده‌ی خدای است در تو خرد چو در نار نور و چو در مشک شم
خرددوست جان سخن گوی توست که از نیک شاد است و از بد دژم
تو را جانت نامه است و کردار خط به جان برمکن جز به نیکی رقم
به نامه درون جمله نیکی نویس که در دست توست ای برادر قلم
به گفتار خوب و به کردار نیک چراغی شو اندر سنان علم
شبان گشت موسی به کردار نیک چنان چون شنودی بر این خفته رم
به فعل نکو جمله عاجز شدند فرومایه دیوان ز پر مایه جم
فسونگر به گفتار نیکو همی برون آرد از دردمندان سقم
الم چون رسانی به من خیره خیر چو از من نخواهی که یابی الم؟