حاجیان آمدند با تعظیم

گفت «نی» گفتمش «چو سنگ جمار همی انداختی به دیو رجیم
از خود انداختی برون یکسر همه عادات و فعلهای ذمیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی تو مطلع بر مقام ابراهیم
کردی از صدق و اعتقاد و یقین خویشی خویش را به حق تسلیم؟»
گفت «نی» گفتمش «به وقت طواف که دویدی به هروله چو ظلیم
از طواف همه ملائکتان یاد کردی به گرد عرش عظیم؟»
گفت «نی»گفتمش «چو کردی سعی از صفا سوی مروه بر تقسیم
دیدی اندر صفای خود کونین شد دلت فارغ از جحیم و نعیم؟»
گفت «نی» گفتمش «چو گشتی باز مانده از هجر کعبه بر دل ریم
کردی آنجا به گور مر خود را همچنانی کنون که گشته رمیم؟»
گفت « از این باب هر چه گفتی تو من ندانسته‌ام صحیح و سقیم»
گفتم «ای دوست پس نکردی حج نشدی در مقام محو مقیم
رفته‌ای مکه دیده، آمده باز محنت بادیه خریده به سیم
گر تو خواهی که حج کنی، پس از این این چنین کن که کردمت تعلیم»