از گردش گیتی گله روا نیست
|
|
هر چند که نیکیش را بقا نیست
|
خوشتر ز بقا چیز نیست ایرا
|
|
ما را ز جهان جز بقا هوا نیست
|
چون تو ز جهان یافتی بقا را
|
|
چون کز تو جهان در خور ثنا نیست؟
|
گیتی به مثل مادر است، مادر
|
|
از مرد سزاوار ناسزا نیست
|
جانت اثر است از خدای باقی
|
|
ناچیز شدن مر تورا روا نیست
|
فانی نشود هر چه کان بقا یافت
|
|
زیرا که بقا علت فنا نیست
|
ترسیدن مردم ز مرگ دردی است
|
|
کان را بجز از علم دین دوا نیست
|
نزدیک خرد گوهر بقا را
|
|
از دانش به هیچ کیمیا نیست
|
الفنجگه دانش این سرای است
|
|
اینجا بطلب هر چه مر تو را نیست
|
زین بند چو گشتی رها ازان پس
|
|
مر کوشش والفنج را رجا نیست
|
گویند قدیم است چرخ و او را
|
|
آغاز نبودهاست و انتها نیست
|
ای مرد خرد بر فنای عالم
|
|
از گشتن او راستتر گوا نیست
|
چون نیست بقا اندرو تو را چه
|
|
گر هست مر او را فنا و یا نیست؟
|
این گردش هموار چرخ ما را
|
|
گوید همی «این خانهی شما نیست»
|
این پیر چو این هست، پس چه گوئی
|
|
زین بهتر و برتر دگر چرا نیست؟
|
این جای فنا همچو آسیایی است
|
|
آن دیگر بیشک چو آسیا نیست
|
بپسیچ مر آن معدن بقا را
|
|
کاین جای فنا را بسی وفا نیست
|
داروی بدی و خطاست توبه
|
|
آن کیست که او را بد و خطا نیست؟
|
روزی است مر این خلق را که آن روز
|
|
روز حسد و حیلت و دها نیست
|
آن روز یکی عادل است قاضی
|
|
کو را بجز از راستی قضا نیست
|