خرد چون به جان و تنم بنگریست

خرد چون به جان و تنم بنگریست از این هر دو بیچاره بر جان گریست
مرا گفت کاینجا غریب است جانت بدو کن عنایت که تنت ایدری است
عنایت نمودن به کار غریب سر فضل و اصل نکو محضری است
گر آرایش بت ز بتگر بود تنت را میارای کاین بتگری است
نکوتر نگر تا کجا می‌روی که گمره شد آنک او نکو ننگریست
اگر دیو را با پری دیده‌ای، و گر نی، تنت دیو و جانت پری است
پریت ای برادر برهنه چراست اگر دیوت اندر خز و ششتری است؟
چو تنت از عرض جامه دارد بدان که مر جانت را جامه‌ی جوهری است
به صابون دین شوی مر جانت را بیاموز کاین بس نکو گازری است
ز دانش یکی جامه کن جانت را که بی‌دانشی مایه‌ی کافری است
سر علمها علم دین است کان مثل میوه‌ی باغ پیغمبری است
به دین از خری دور باش و بدان که بی‌دینی، ای پور، بی شک خری است
مگر جهل درداست و دانش دواست که دانا چنین از جهالت بری است
به داروی علمی درون علم دین ز بس منفعت شکر عسکری است
سخن به ز شکر کزو مرد را ز درد فرومایگی بهتری است
سخن در ره دین خردمند را سوی سعد رهبرتر از مشتری است
گلی جز سخن دید هرگز کسی که بی‌آب و بی نم همیشه طری است؟
بیاموز گفتار و کردار خوب که‌ت این هر دو بنیاد نیک‌اختری است
مراد خدای از جهان مردم است دگر هرچه بینی همه بر سری است
نبینی که بر آسمان و زمین مر او را خداوندی و مهتری است