هر که چون خر فتنه‌ی خواب و خور است

صد هزاران خوب رویانند نیز هر یکی گوئی که ماه انور است»
وانکه او را نیست همت خورد و خواب این سخن زی او محال و منکر است
فکرت ما زیر این چادر بماند راز یزدانی برون زین چادر است
این یکی کشتی است کو را بادبان آتش است و خاک تیره لنگر است
جای رنج و اندوه است این ای پسر جای آسانی و شادی دیگر است
زین فلک بیرون تو کی دانی که چیست؟ کاین حصاری بس بلند و بی‌در است
قول این و آن درین ناید به کار قول قول کردگار اکبر است
قول ایزد بشنو و خطش ببین قول و خط من تو را خود از بر است
همچنان کز قول ما قولش به است خط او از خط ما نیکوتر است
چشم و گوش خلق بی‌شرح رسول از خط و از قول او کور و کر است
قول او را نیست جز عالم زبان خط او را شخص مردم دفتر است
خط او بر دفتر تن‌های ما چشم و گوش و هوش و عقل و خاطر است
این جهان در جنب فکرت‌های ما همچو اندر جنب دریا ساغر است
هر که ز ایزد سیم و زر جوید ثواب بد نشان و بیهش و شوم اختر است
نیست سوی من سر قیصر خطیر گر ز زر بر سر مرو را افسر است
چون همی قیصر ز زر افسر کند نیست او قیصر که خر یا استر است
گر همی چیزی بیایدمان خرید در بهشت، آنجا محال است ار زر است
از نیاز ماست اینجا زر عزیز ورنه زر با سنگ سوده همبر است
روی دینار از نیاز توست خوب ور نه زشت و خشک و زرد و لاغر است
گر بهشتی تشنه باشد روز حشر او بهشتی نیست، بل خود کافر است