ای شب تازان چو ز هجران طناب

گرت خوش آید سخن من کنون ره ز بیابان به سوی شهر تاب
شهر علوم آنکه در او علی است مسکن مسکین و مب مثاب
هر چه جز از شهر، بیابان شمر بی‌بر و بی‌آب و خراب و یباب
روی به شهر آر که این است روی تا نفریبدت ز غولان خطاب
هر که نتابد ز علی روی خویش بی‌شک ازو روی بتابد عذاب
جان و تن حجت تو مر تورا باد تراب قدم، ای بوتراب
از شرف مدح تو در کام من گرد عبیر است و لعابم گلاب