چونکه از خیل دیو نگریزی | در حصار مسبب الاسباب؟ | |
بر پی اسپ جبرئیل برو | تا نگیردت دیو زیر رکاب | |
بس نماندهاست کافتاب خدای | سر به مغرب برون کند زحجاب | |
تو زغوغای عامه یک چندی | خویشتن را حذر کن و مشتاب | |
سپس یار بد نماز مکن | که بخفته است مار در محراب | |
که شود سخت زود دیو لعین | زیر نعلین بوتراب، تراب | |
بر ره دین حق پیش از صبح | خوش همی رو به روشنی مهتاب | |
اندر این ره ز شعر حجت جوی | چو شوی تشنه با جلاب گلاب | |
نو عروسی است این که از رویش | خاطر او فرو کشید نقاب |