به خود جنبد همی، ور نی کسی میداردش جنبان
|
|
و یا بهر چه گردان شد بدین سان گرد این بالا؟
|
چو در تحدید جنبش را همی نقل مکان گوئی
|
|
و یا گردیدن از حالی به حالی دون یا والا
|
بیان کن حال و جایش را اگر دانی، مرا، ورنی
|
|
مپوی اندر ره حکمت به تقلید از سر عمیا
|
چو نه گنبد همی گوئی به برهان و قیاس، آخر
|
|
چه گوئی چیست از بیرون این نه گنبد خضرا؟
|
اگر بیرون خلا گوئی خطا باشد، که نتواند
|
|
بدو در صورت جسمی بدین سان گشته اندروا
|
وگر گوئی ملا باشد روا نبود که جسمی را
|
|
نهایت نبود و غایت به سان جوهر اعلا
|
چه میدارد بدین گونه معلق گوی خاکی را
|
|
میان آتش و آب و هوای تندر و نکبا؟
|
گر اجزای جهان جمله نهی مایل بر آن جزوی
|
|
که موقوف است چون نقطه میان شکل نه سیما
|
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
|
|
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا؟
|
اگر ضدند اخشیجان را هر چار پیوسته
|
|
بوند از غایت وحدت برادروار در یک جا
|
و گر گوئی که در معنی نیند اضداد یک دیگر
|
|
تفاوت از چه شان آمد میان صورت و اسما؟
|
ز اول هستی خود را نکو بشناس و آنگاهی
|
|
عنان برتاب از این گردون وزین بازیچهی غبرا
|
تو اسرار الهی را کجا دانی؟ که تا در تو
|
|
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا
|
تو از معنی همان بینی که در بستان جان پرور
|
|
ز شکل و رنگ گل بیند دو چشم مرد نابینا
|