حکیمان را چه می‌گویند چرخ پیر و دوران‌ها

ز میدان‌های عمر خویش بگذشتی و می‌دانی که هرگز باز نائی تو سوی این شهره میدان‌ها
که آراید، چه گوئی، هر شبی این سبز گنبد را بدین نو رسته نرگس‌ها و زراندود پیکان‌ها؟
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری بیاموزم تو را یک یک زبان چرخ و دوران‌ها
همی گویند کاین کهسارهای محکم و عالی نرسته ستند در عالم مگر کز نرم باران‌ها
زمین کو مایه‌ی‌تنهاست دانا را همی گوید که اصلی هست جان‌ها را که سوی او شود جان‌ها
به تاریکی دهد مژده همیشه روشنائی مان که از دشوارها هرگز نباشد خالی آسان‌ها
به مال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی که روزی آهوان بودند آن پرآرد انبان‌ها
وگر دشواریی بینی مشو نومید از آسانی که از سرگین همی روید چنین خوش بوی ریحان‌ها
چهارت بند بینم کرده اندر هفتمین زندان چرا ترسی اگر از بند بجهانند و زندان‌ها؟
در این صندوق ساعت عمرها را دهر بی‌رحمت همی برما بپیماید بدین گردنده پنگان‌ها
ز عمر این جهانی هر که حق خویش بستاند برون باید شدنش از زیر این پیروزه ایوان‌ها
چو زین منزلگه کم بیشها بیرون شود زان پس نیابد راه سوی او زیادت‌ها و نقصان‌ها
در این الفنج گه جویند زاد خویش بیداران که هم زادست بر خوان‌ها و هم مال است در کان‌ها
بماند تشنه و درویش و بیمار آنکه نلفنجد در این ایام الفغدن شراب و مال و درمان‌ها
که را ناید گران امروز رفتن بر ره طاعت گران آید مر آن کس را به روز حشر میزان‌ها
به نعمت‌ها رسند آنها که ورزیدند نیکی‌ها به شدتها رسند آنها که بشکستند پیمان‌ها
خداوند جهان باتش بسوزد بد فعالان را برین قایم شده‌است اندر جهان بسیار برهان‌ها
ازیرا ما خداوند درختانیم و سوی ما سزای سوختن گشتند بد گوهر مغیلان‌ها
بدی با جهل یارانند، هر کو بد کنش باشد نپرهیزد زبد گرچه مقر آید به فرقان‌ها
نبینی حرص این جهال بر کردار بد زان پس که پیوسته همی درند بر منبر گریبان‌ها