نیکوی تو چیست و خوش چه، ای برنا؟

از نام به نامدار ره یابد چون عاقل و تیزهش بود جویا
خرسند مشو به نام بی معنی نامی تهی است زی خرد عنقا
این عالم مرده سوی من نام است آن عالم زنده ذات او والا
سوی همه خیر راه بنماید این نام رونده بر زبان ما
دو نام دگر نهاد روم و هند این را که تو خوانیش همی خرما
بوی است نه عین و نون و با و را نام معروف عنبر سارا
چندین عجبی ز چه پدید آمد از خاک به زیر گنبد خضرا؟
این رستنی است و ناروان هرسو وان بی‌سخن است و این سیم گویا
این زشت سپید و آن سیه نیکو آن گنده و تلخ وین خوش و بویا
از چشمه‌ی چشم و از یکی صانع یاقوت چراست آن و این مینا؟
این جزو کهاست چونش بشناسی بر کل دلیل گرددت اجزا
از علت بودش جهان بررس بفگن به زبان دهریان سودا
انگار که روز آخر است امروز زیرا که هنوز نامده‌است فردا
چون آخر عمر این جهان آمد امروز، ببایدش یکی مبدا
کشتی خرد است دست در وی زن تا غرقه نگردی اندر این دریا
گر با خردی چرا نپرهیزی ای خواجه از این خورنده اژدرها؟
با طاعت و ترس باش همواره تا از تو به دل حسد برد ترسا
پرهیز به طاعت و به دانش کن بر خیره مده به جاهلان لالا
تا بسته نگیردت یکی جاهل هر روز به سان گاوک دوشا
از طاعت و علم نردبانی کن وانگه برشو به کوکب جوزا