ای روی داده صحبت دنیا را

ای روی داده صحبت دنیا را شادان و برفراشته آوا را
قدت چو سرو و رویت چون دیبا واراسته به دیبا دنیا را
شادی بدین بهار چو می‌بینی چون بوستان خسرو صحرا را
برنا کند صبا به فسون اکنون این پیر گشته صورت دنیا را
تا تو بدین فسونش به بر گیری این گنده پیر جادوی رعنا را
وز تو به مکر و افسون برباید این فر و زیب و زینت و سیما را
چون کودکان به خیره همی خری زین گنده پیر لابه و شفرا را
لیکن وفا نیابی ازو فردا امروز دید باید فردا را
دنیا به جملگی همه امروز است فردا شمرد باید عقبا را
فردات را ببین به دل و امروز بگشای تیز دیده‌ی بینا را
عالم قدیم نیست سوی دانا مشنو محال دهری شیدا را
چندین هزار بوی و مزه و صورت بردهریان بس است گوا ما را
رنگین که کرد و شیرین در خرما خاک درشت ناخوش غبرا را؟
خرماگری ز خاک که آمخته است این نغز پیشه دانه‌ی خرما را؟
خط خط که کرد جزع یمانی را؟ بوی از کجاست عنبر سارا را؟
بنگر به چشم خاطر و چشم سر ترکیب خویش و گنبد گردا را
گر گشته‌ای دبیر فرو خوانی این خطهای خوب معما را
بررس که کردگار چرا کرده‌است این گنبد مدور خضرا را
ویران همی ز بهر چه خواهد کرد باز این بزرگ صنع مهیا را؟
چون بند کرد در تن پیدائی این جان کار جوی نه پیدا را؟